مقدمهای به قلم فرزند پیمان
من حدود ۱۸ سال از عمرم گذشته بود كه از شهر و ديارم دور شدم ولی هنوز خاطرات خوب دوران دبستان و دبيرستان كرمان را به ياد دارم. آن وقت ها همراه دوستانم، كه امروز از هيچ كدام خبر ندارم ولی خاطرهی دوستی آن ها از يادم نمی رود، با دوچرخه به مدرسه می رفتيم.
وقتی كه در دبيرستان پهلوی سابق درس میخواندم پدرم دبير ما در كلاس های هشتم، نهم و دهم دبيرستان بود و از آن جایی كه او در تعداد زيادی از دبيرستان های دخترانه و پسرانه تدريس میكرد، عنوان او دبير دبيرستانهای كرمان بود. علاوه بر دبيرستان در دانشسرای كرمان و دانشسرای كشاورزی كرمان نيز تدريس میكرد. به ما هندسه، جبر و مثلثات درس میداد. استاد باستانی پاريزی در كتاب هايش از بابائی ماهانی به عنوان معلمش صحبت میكند.
استاد در مقدمه كتاب پدر می نويسد:
پنجاه و پنج سال پیش که من در کرمان، دانشسرای مقدماتی را طی می کردم، درس طبیعی و بهداشت ما را آقای بابائی تدریس میکرد - جوانی بود تازه از تهران بازگشته و آنقدرها هم اختلاف سنی با شاگردان خود نداشت.
استاد در كتاب “حضورستان” نيز مینويسد:
دو سال دوره دانشسرای مقدماتی كرمان طول كشيد و در اين مدت از محضر معلمان بزرگواری چون مرحومان فنائی، الفت، سيدحسن مدنی پور، امامی ، دكتر پورحسينی، دكتر بنائی، بهمن اوف، صباحی، محمود صرافی و آقايان محمد طاهری، رغبتی، محمد علی بابائی، شكيبا، مهندس كارآموز و چند تن ديگر بهره بردم.
من از چندين سال قبل از انقلاب اسلامی در هلند و سپس در انگلستان تحصيل میكردم و در دانشگاه منچستر انگلستان دوره دكتری را به اتمام رساندم و در همان دانشگاه به تدريس و تحقيق مشغول شدم و بسيار كم به ايران و كرمان سفر میكردم. اما هميشه تلفنی با پدر و مادر خود صحبت میکردم. به محض اطلاع از فوت پدر به ايران بازگشتم. وقتی به كرمان رسيدم اول به پابوس پدرم و سپس به منزل پدری خود رفتم. آنچه كه ديدم برايم باورنكردنی نبود، نوشتههايی كه بر ديوار منزلمان بود مرا به تعجب واداشت.
اين نوشتهها از طرف گروههای مختلف كرمان بود كه در فوت پدرم سوگوار بودند. از لحظه ورود گروه گروه و تک تک به منزل ما میآمدند و در سوگ پدر میگريستند و اين امر مرا در حيرت فرو برد كه اين همه مردم كرمان به پدرم احترام میگذاشتند. در مراسمش مرثيهها نوشتند،صحبت ها كردند و اشعار گفتند. روزنامههای كرمان در صفحات اول خود از پدرم ياد میكردند و حتی يكی از روزنامهها صفحه ويژهای برای بزرگداشت پدرم اضافه كرده بود.
آری من پدرم را نشناخته بودم.
يكی از روزنامهها با تيتر درشت نوشته بود: او بابائی بود يا برای دوستان بابایی بود (مقالهی آقای جلیل مظهری – جم کرمانی). مقامات كرمان لطف كرده و اجازه داده بودند كه پدرم در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شود. در اين قطعه افرادی چون فواد كرماني، ارفع کرمانی (سید محمود توحیدی)، محمد شاهرخی (مجسمه ساز مشهور)، جهاد کرمانی (شاهرخ ادهمی) و علیاصغر مشاق کرمانی و… به خاک سپرده شده بودند.
من در آنجا متوجه شدم که هنر او به خاطر شعرها و نوشتههایش نبود، هنر او مردمداریش بود، هنر او اخلاقش بود، هنر او زندگی بیآلایشش بود. هنر او را در نوشتههای گلابزادهها، اسداللهیها، جهانگردها، دبستانیها و… میتوان دید.
پدرم در زمان حياتش قسمتی از خانهی مسكونی خود را به كتابخانهای اختصاص داده بود كه تعداد زيادی دانشجو و دانشآموز از آن استفاده میكردند که پس از فوت پدر، كتابهايش به كتابخانه ملی هديه شد.
مراسم چهلم فوت پدر نيز مانند روزهای اول با حضور مقامات و مردم كرمان برگزار شد. صحبتهايی بود كه خيابان، مدرسه يا پاركی به اسم محمدعلی بابائی نامگذاری شود ولی متاسفانه تا به امروز این کار انجام نشده است.
خاطرات زيادی از پدرم باقی مانده كه در اينجا دو خاطره را بازگو میكنم:
چندين سال پس از فوت پدر بود كه خواستم قاب عكسی را كه پدرم در تنها سفرش به انگلستان در سال ۱۳۵۵ به من هديه كرده بود و عكس پدرم در آن بود پاک كنم، وقتي كه عكس را از قاب درآوردم نوشتهای با خط پدرم پشت عكس ديدم. هنوز اولين سطر را نخوانده بودم كه اشكم سرازير شد. پدرم يک نصيحت در پشت عكس برای من نوشته بود:
مباش در همه عالم اميدوار كسی
به خود بكوش كه نايد كسی به كار كسی
مقام جد و پدر منشا كمال مدان
كه معتبر نتواند شد به اعتبار كسی
به استعانت پای اراده طی كن راه
جهالت است نشستن به انتظار كسی
چو ميوه زحمت خود را به دوش شاخه مَنِه
رضا مشو كه شوی در زمانه بار كسی
به روزگار چنان كن كه برتو رشک برند
مدوز ديده حسرت به روزگار كسی
چو شمع سوزد و گريه گدازد و گذرد
كسی كه خنده كند به شام تار كسی
روحِ من ای قامت جانانهام
بـاعث آبــادیِ کـاشــانـهام
نام تو هر وقت کامد بر زبان
شــد تسلی بر دلِ دیوانهام
روشنیبخش وجود من توی
همچنان شمعی ومن پروانهام
پس بگردم دورت ای جانِ پدر
تا بماند در جهان افسانهام
من به «روح الله» دارم این پیام
از دل غمدیـده و حنـانهام
هرکجا باشی، خدا همراه تو
ای عزیز و مونس فرزانهام
راضیم از تو بسی در این جهان
روح من ای یاور جانانهام
نوشتهای از روحالله بابائی ماهانی